عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸)، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
عمل کردن، به کار بردن، برای مِثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸)، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن، برای مثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن، برای مِثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
دانه بستن خوشه و در خوشه، پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه. (آنندراج). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گراییدن حب گندم یا جو یا عدس و جز آن: فیض ما دیوانگان کم نیست از بهر بهار خوشه بندد دانۀ زنجیر در زندان ما. صائب. خوشۀ من دانه گر بندد دل پروانه است برف را در خرمن من رنگ و رو کاهی شود. قاسم. اجراء، دانه بستن گیاه. اخلاع، دانه بستن خوشه. (منتهی الارب)
دانه بستن خوشه و در خوشه، پیدا آمدن گندم و مانند آن در خوشه. (آنندراج). پیدا آمدن و از حالت شیری به انجماد و سفتی گراییدن حب گندم یا جو یا عدس و جز آن: فیض ما دیوانگان کم نیست از بهر بهار خوشه بندد دانۀ زنجیر در زندان ما. صائب. خوشۀ من دانه گر بندد دل پروانه است برف را در خرمن من رنگ و رو کاهی شود. قاسم. اجراء، دانه بستن گیاه. اخلاع، دانه بستن خوشه. (منتهی الارب)
بار بربستن. بار را برای حمل بستن. ترتیب دادن بار برای بردن. پیوسته و استوار کردن بار بر مال. بار درست کردن. بار کردن: وگرنه همه کاروان بار بست ستانم، کنمتان بیکباره پست. اسدی (گرشاسب نامه). صد رزمۀ فضل بار بسته یک مشتریم نه پیش دکان. خاقانی. کاروان میرود و بار سفر می بندند تا دگربار که بیند که بما پیوندند؟ سعدی (خواتیم). ، صفت سرمایه ای است که سود میدهد: سرمایۀ من دربانک بارآور است و پنج درصد سود میدهد، حامله. باردار: گهرت بد بد با سوی گهر گشتی همچنان مادر خود بارآور گشتی. منوچهری
بار بربستن. بار را برای حمل بستن. ترتیب دادن بار برای بردن. پیوسته و استوار کردن بار بر مال. بار درست کردن. بار کردن: وگرنه همه کاروان بار بست ستانم، کنمْتان بیکباره پست. اسدی (گرشاسب نامه). صد رزمۀ فضل بار بسته یک مشتریم نه پیش دکان. خاقانی. کاروان میرود و بار سفر می بندند تا دگربار که بیند که بما پیوندند؟ سعدی (خواتیم). ، صفت سرمایه ای است که سود میدهد: سرمایۀ من دربانک بارآور است و پنج درصد سود میدهد، حامله. باردار: گهرت بد بد با سوی گهر گشتی همچنان مادر خود بارآور گشتی. منوچهری
زمودیدن زموده گشتن نگاشته گشتن مصور گشتن رسم شدن: تخته اول که الف نقش بست بر در مجموعه احمد نشست. (نظامی. گنجینه گنجوی)، تصویر کردن، آفریدن، تصور کردن خیال کردن: بچشم کرده ام ابروی ماه سیمایی خیال سبز خطی نقش بسته ام جایی. (حافظ) یا نقش بستن بر (روی) زمین. بشدت بزمین افتادن: فلان کس مثل سکه صاحبقران روی زمین نقش بست
زمودیدن زموده گشتن نگاشته گشتن مصور گشتن رسم شدن: تخته اول که الف نقش بست بر در مجموعه احمد نشست. (نظامی. گنجینه گنجوی)، تصویر کردن، آفریدن، تصور کردن خیال کردن: بچشم کرده ام ابروی ماه سیمایی خیال سبز خطی نقش بسته ام جایی. (حافظ) یا نقش بستن بر (روی) زمین. بشدت بزمین افتادن: فلان کس مثل سکه صاحبقران روی زمین نقش بست
کمر را بستن، آماده شدن مهیاشدن کمربستن، یامیان را چست بستن، کمر را محکم بستن، کاری را بجد آماده: شدن (همه روز قصد را میان چست بسته وای بس که بانواع تلطف گرد دل او بر آمدم)
کمر را بستن، آماده شدن مهیاشدن کمربستن، یامیان را چست بستن، کمر را محکم بستن، کاری را بجد آماده: شدن (همه روز قصد را میان چست بسته وای بس که بانواع تلطف گرد دل او بر آمدم)